وقتى فهمیدم شوهر دارد نمى دانم چرا نتوانستم ارتباطمان را قطع کنم.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانى پلیس ،همه بدبختیهایم با دادن یک شماره تلفن شروع شد. مدت زیادى بود که با آن دختر ارتباط داشتم. رابطه ما، اول فقط در حد پیام کوتاه و حرف زدن با تلفن همراه بود اما ..... راستش روز اولى که سارا را دیدم خیال مىکردم دختر خانهاى است که اورا تا آنجا تعقیب کرده بودم اما بعدها فهمیدم شوهر دارد.( این بخشى از صحبتهاى پسر جنایتکارى بود که چوبه دار انتظارش را مىکشد و هنوز باور ندارد که یک شماره تلفن دستش را به خون آلوده کرده است.)
او که جوانى 25ساله و دیپلمه بود خود را آرش معرفى کرد و ادامه داد : وقتى فهمیدم سارا شوهر دارد به اوگفتم که دیگر نمىخواهم با هم رابطه داشته باشیم اما نمىدانم چرا نتوانستم ارتباطمان را قطع کنم، حس عجیبى به سارا داشتم ؛ حس دوست داشتن و ترحم؛ روزى که به او گفتم دیگر نمىخواهم ببینمش، آنقدر گریه کرد که مردم داخل پارک، هاج و واج به ما نگاه مىکردند. سارا مىگفت که چرا کسى نمىفهمد که من هم آدمم و به محبت نیاز دارم . او بارها و بارها به اعتیاد شوهرش (ایلیا) و بدرفتاریهاى او با من صحبت کرده بود و من سنگ صبورش شده بودم. یک روز گفتم با خانوادهاش مشورت کند شاید آنها کارى بکنند او هم صحبت کرده بود ولى به نتیجهاى نرسید. مدت سه ، چهار ماه بود که از اوخبرى نداشتم تا اینکه باز با من تماس گرفت و گفت: این مدت در منزل خواهرش بوده و ارتباط ما دوباره شروع شد و ادامه یافت تا اینکه از من خواست تا شوهرش را تعقیب نمایم و ببینم با چه کسانى در ارتباط است و مدتى او را زیر نظر گرفتم و تمام دوستانش و پاتوقهایش را شناسایى کردم و به سارا موضوع را اطلاع دادم سارا درخواست نمود تا با شوهرش طرح دوستى بریزم و به نحوى با او رفیق شوم که من هم اینکار را کردم و با رفتن به محل کار و قرار گرفتن در مسیر ترددش با او طرح دوستى ریختم و با هم دوست شدیم بنحوى که همراه او به پاتوقهاى او که قبلا شناسایى کرده بودم مى رفتیم. کلیه شرایط وفق مراد سارا بود و مىگفت تصمیم دارد از شر شوهرش خلاص شود و دیگر طاقت تحمل او را ندارد. در آن موقع نمىدانستم چه جوابش بدهم ولى بعد کم کم مرا تحریک کرد تا با کشتن شوهرش با من ازدواج مىکند و مرا بسیار وسوسه کرد و من فریب خوردم و به اوگفتم که اگر بفهمند چه مىکنی؟ سارا جواب داد باید من رضایت بدهم که مىدهم تازه رضایت پدر و مادر شوهرم را نیز برایت مىگیرم و این حرفها باعث شد تا من بیشتر خام شود و نفهمى کنم و چشم بسته و با امیال شیطانى به قتل روى آورم. دیگر آرام و قرار نداشتم و کنترل اعصابم را از دست داده بودم با همدستى سارا با شوهرش ایلیا تماس گرفتم و قرار گذاشتیم در ساعت هفت و نیم بعد از ظهر برویم در شهر بچرخیم چون سارا گفته بود که او و دوستانش ناباب هستند و احتمال هرگونه حادثهاى است لذا بهمراه خود یک تیغ موکتبرى برداشتم و سر قرار حاضر شدم بعد از آنکه نزدیک به دوساعتى دور زدیم به جادهى کنار گذر رفتیم. و به او گفتم تا در مسیر جاده خاکى برود که او هم حرکت کرد و گرم صحبت بودیم که موبایلم زنگ خورد نگاه کردم دیدم سارا است به شوهرش گفتم که بایستد و پیاده شدم و با او تلفنى صحبت کردم و پرسید که کار تمام شده پاسخ دادم خیر ، گوشى را قطع کردم و دوباره سوار ماشین ایلیا شوهر سارا شدم و متوجه حالت مشکوک وى شدم ظاهراً فهمیده بود که با سارا صحبت مىکردم ، با عصبانیت سئوال کرد :با کى حرف مى زدى بعد نفهمیدم چه چیزى بود که به سمت من پرتاب کرد من هم با او در گیر شدم و با تیغ موکت برى ایلیا را زدم و با هم درگیر شدیم و در روى صندلى عقب ماشین با هم درگیر شدیم که در باز شد و و ایلیا به بیرون پرید و در حالیکه دور ماشین مىچرخید و از دستم فرار مىکرد من مرتب با تیغ موکت برى او را مىزدم تا اینکه دیگر ناى ایستادن نداشت و افتاد متوجه شدم که مرده است لذا سریع سوار ماشین شدم و ماشین را به دور از محل بردم و بین درختان مخفى نموده و چادرآنرا به روى ماشین کشیدم و بعد فرار کردم که پس از مدت کوتاهى که جسد ایلیا کشف شد مامورین مرا دستگیر کردند و.....حالا جز پشیمانى چیز دیگرى برایم نمانده ، مقصر اصلى این قتل سارا است او مرا فریب داد و گولم زد ، وعده وعیدهاى سارا مرا وسوسه کرد و شیطان عقل را از من ربود. اى کاش هیچ وقت آن شماره تلفن لعنتى را به سارا نمى دادم!!!.